امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

شش ماه و نیمگی و پایان انتظار من😘

عزیز دلم سلام باز هم پیشرفتی دیگر و پایان انتظار من 😊 سه شنبه ۹ دی ماه خونه ی خاله راضی بودیم که: برای اولین بار بدون کمکِ کسی یا چیزی خودت دمر افتادی. اینقدر ذوق رو کردم که نگو. من و خاله توی آشپزخونه بودیم و وقتی اومدیم تو رو در این حال دیدیم😊 روی شکم بودی اما انگار ناراضی و اصلا این حالت رو دوست نداشتی و گریه افتاده بودی😁 تا شب دو بار دیگه هم دمر افتادی. اولاش خیلی تلاش می کردی و با سختی بسیار و فقط روی پهلوی چپت دمر می افتادی اما الان دیگه به راحتی و روی دو پهلو دمر می افتی اما در کل خیلی این حالت رو دوست نداری شاید چون هنوز نمی تونی سینه خیز بری😉 بهت تبریک میگم عزیزم. خیلی دوستت دارم.😍😍😍 گریه میکردی ...
21 دی 1398

پسرک روروئک سوارِ من😊

عزیز دلم سلام شنبه هفتم دی ماه روروئک آجی ساره رو آوردم و توی اون نشوندمت. اول برات عجیب بود اما الان بهش عادت کردی. البته خیلی توش نمیگذارمت چون میگن خوب نیست ولی برای اینکه باهاش آشنا باشی بد نیست😉 ساره هم توش نشست و گفت از منم عکس بگیر😁 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ...
10 دی 1398

نیم سالگیِ گل پسر😍

عزیز دلم سلام امروز شما ۶ ماه و ۱۲ روزه شدی.😍 ۶ ماه گذشت. نیم سال از عمر شما سپری شد. دلم میخواست برات یه جشن کوچولوی نیم سالگی بگیرم، دلم میخواست زودتر بیام و برات از این ماه زندگیت بنویسم اما ببخش این روزها اصلا دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم.😐 فکر و ذهنمان فقط شده زندایی و دعا براش که از کما در بیاد و به زندگی برگرده... یکشنبه ی هفته ی پیش بردیمت مرکز بهداشت واسه مراقبت و واکسن ۶ ماهگیت. وزنت ۹ کیلو و ۱۰۰ گرم بود که گفتن یه کم نسبت به هم ست و سالهاست بیشتری و به خاطر شیری هست که میخوری، آخه آجی ساره هم تا شیر میخورد تپل بود و بعد که تحرکش بیشتر شد خیلی لاغر شد.😉 قدت ۶۸ونیم بود که گفتن خوبه و روی نموداره.😊 خلاصه که ...
8 دی 1398
1